ای دهندهی قوت و تمکین و ثبات
|
|
|
خلق را زین بیثباتی ده نجات
|
اندر آن کاری که ثابت بودنیست
|
|
|
قایمی ده نفس را که منثنیست
|
صبرشان بخش و کفهی میزان گران
|
|
|
وا رهانشان از فن صورتگران
|
وز حسودی بازشان خر ای کریم
|
|
|
تا نباشند از حسد دیو رجیم
|
در نعیم فانی مال و جسد
|
|
|
چون همیسوزند عامه از حسد
|
پادشاهان بین که لشکر میکشند
|
|
|
از حسد خویشان خود را میکشند
|
عاشقان لعبتان پر قذر
|
|
|
کرده قصد خون و جان همدگر
|
ویس و رامین خسرو و شیرین بخوان
|
|
|
که چه کردند از حسد آن ابلهان
|
که فنا شد عاشق و معشوق نیز
|
|
|
هم نه چیزند و هواشان هم نه چیز
|
پاک الهی که عدم بر هم زند
|
|
|
مر عدم را بر عدم عاشق کند
|
در دل نهدل حسدها سر کند
|
|
|
نیست را هست این چنین مضطر کند
|
این زنانی کز همه مشفقتراند
|
|
|
از حسد دو ضره خود را میخورند
|
تا که مردانی که خود سنگیندلند
|
|
|
از حسد تا در کدامین منزلند
|
گر نکردی شرع افسونی لطیف
|
|
|
بر دریدی هر کسی جسم حریف
|
شرع بهر دفع شر رایی زند
|
|
|
دیو را در شیشهی حجت کند
|
از گواه و از یمین و از نکول
|
|
|
تا به شیشه در رود دیو فضول
|
مثل میزانی که خشنودی دو ضد
|
|
|
جمع میآید یقین در هزل و جد
|
شرع چون کیله و ترازو دان یقین
|
|
|
که بدو خصمان رهند از جنگ و کین
|
گر ترازو نبود آن خصم از جدال
|
|
|
کی رهد از وهم حیف و احتیال
|
پس درین مردار زشت بیوفا
|
|
|
این همه رشکست و خصمست و جفا
|